نوشته شده توسط : koti

 

سلام...

 

 

سلامی که از ارتفاعات مجموعه ی عشق سرچشمه می گیرد،از پیچ و خم های صداقت می گذردو به دریای خروشان محبت می ریزد.

 

 

آن گاه که دستهای بی بخار تاریخ بادهای جدایی را به حرکت درآوردو گلی از گلستان دوستی را بر چید و با خود به سرزمین بی عاطفه ها سقوط داد،غمگین و افسرده در گوشه ای نشستم و با نگاه منتظرم گردبادهای تنهایی را به تماشا خواندم.

 

 

ولی اکنون که از کنج خرابه های افکارم بر می خیزم،ناچار دست به قلم کرده ام تا چند سطری که آن را بازمانده ی خاطراتم می دانم بر صفحه ی سفید و بی گناه عشق به یادگار بگذارم.شاید فرجی شد و نسیم ملایم و دل انگیز دوستی آن را بر بال طلایی خود نشاند و رقصان و مست از باده تنهایی به سویت آورد تا تو نیز از این شراب کهنه مستی دو چندان گیری.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 586
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 بهمن 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : koti

بادیم و جوانه می تکانیم

سنگیم و پرنده می پرانیم



:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : koti

باز دست به قلم کرده ام تا از بی کران عشق بگویم . از دشتی بی انتها و واژه ای بی نهایت. از مظلومیت ارزشی که رو به نابودی می رود . مظلومیت حقانیتی که تاریخ گواه آن است .

ای عشق تو مظلومی .



:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : koti

آسمان بی وفایی...

اگر وفا داشتی هر لحظه به رنگی نبودی !

شب به گوش ستاره ها قصه ی عشق می خوانی و روز به گوش خورشید.شب مادر عشق مهتابی با گوشواره هایی از ستاره ، روز اشک خورشیدی با حرارتی مثال زدنی .



:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 11 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : koti

قلم آغاز کند نام مرا

اشک لبریز کند جام مرا

جامم چو تهی باشد،سیراب نخواهم شد

گر جام شود لبریز،بیتاب نخواهم شد

می ریزم و می نوشم

می دوزم و می پوشم

می جوشم و می گندم

می نوشم و می خندم

من عاشق این حالم،من مست می نابم

گمنام نخواهم شد،پیوسته پی نامم

باید که چنین باشم،آبادترین ویران

آنگونه شوم آباد،ویرانه شود حیران

باید که شوم لبریز،لبریز تر از هر روز

باید که شوم سوزان،سوزنده تر از هر سوز

با عشق توانم زیست

در عشق رقیبم کیست ؟

تکتاز ره باریک

در عمق شب تاریک

من قاصد ژولیده از مملکت عشقم

من شاه پر احساسم،بر سلطنت عشقم

باید که شوم مجنون

آغشته شوم در خون

باید ره خود جویم

باید ره دل پویم

این راه مرا خواند

این جاده مرا خواهد



:: بازدید از این مطلب : 527
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 10 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد